جدول جو
جدول جو

معنی گل آکنده - جستجوی لغت در جدول جو

گل آکنده
(تَ مَ دَ / دِ)
آکنده به گل. گل آلود. آلوده به گل:
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکنده ست.
سعدی (طیبات چ فروغی ص 34)
لغت نامه دهخدا
گل آکنده
گل آلود، آلوده به گل
تصویری از گل آکنده
تصویر گل آکنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل غنده
تصویر گل غنده
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، کلن، غند
فرهنگ فارسی عمید
(گُ گَ)
نام شهری است به هندوستان از کرناتک در حدود حیدرآباد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام قصبه ای است در یک فرسخی حیدرآباد دکن که قریب یک قرن و نیم از سال 924 تا سال 1098 پایتخت شاهان قطب شاهی بوده و قلعه و مقابر ایشان تاکنون در آن موجود است. (از انجمن آرا). و رجوع به مقدمۀ برهان قاطع چ معین ص 79 و 81 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ بِ)
آگنده دل. دل آکنده. دل آغنده. دل پر. که دل او از دیگری آکنده از کین یا قهر باشد:
شوند آگه ازمن که بازآمدم
دل آگنده و کینه ساز آمدم.
فردوسی.
دلیران ایران پس پشت اوی
به کینه دل آگنده و جنگ جوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مصمم. جازم، غمین. حزین. رجوع به ترکیب دل آغنده ذیل آغنده شود
لغت نامه دهخدا
(تو تَ / تِ)
آلوده به گل:
به کفش گل آلوده بر تخت شاه
نشاید شدن کفش بفکن به راه.
نظامی.
گل آلوده ای راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندرگرفت.
سعدی (بوستان).
گل آلودۀ معصیت را چه کار.
سعدی (بوستان).
و رجوع به گل آلود شود
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ دَ / دِ)
نوعی از کما باشد و آن بغایت گنده و بدبو میشود. و زنان به جهت فربهی حلوا کنند و خورند. (برهان) (آنندراج). کلیکان و کما. (جهانگیری). الفاظ الادویه این لغت را اشتباهاً گل گنبده ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
اخ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در18500گزی باختری راه شوسۀ سردشت به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 165 تن سکنه است. آب آن از رود کروشیر و محصول آن غلات، توتون، مازوج و کتیراست. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ / دِ)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 108000گزی شمال میناب و 6000گزی باختر راه مالرو میناب به گلاشکرد. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ سَ کَ دَ)
از گل پر کردن. آلوده کردن به گل، به گور کردن:
چو بدخواه را در گل آکنده کرد
پراکندگان را پراکنده کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل آگنده
تصویر دل آگنده
غمین غمگین دل پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آغنده
تصویر دل آغنده
غمین غمگین حزین، مصمم جازم
فرهنگ لغت هوشیار
آلوده به گل آغشته به گل: گل آلوده ای راه مسجد گرفت زبخت نگون طالع اندر گرفت... (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
از وسایل چرخ ریسی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای در جنده رودبار یا جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی